مدتی بعد...

ساخت وبلاگ

الانم ک بخش شیرین و سخت جراحی همراه با کلی اتند خوب و یه چند تا اتند نچسب -_- و چند تا رزیدنت نچسب و چند تا رزیدنت گلللل^___^

دوستش داشتم ولی با این حال دوست دارم هر چه زودتر تموم بشه و ازین وضعیت سخت و خفت بار رها بشم...تو این دو ماه جراحی کلا چیزی به اسم زندگی تجربه نکردیم

ماه اول خیلی دوست داشتم در آینده جراح بشم و حسرت میخوردم ک چرا نمیتونم ولی الان نه...الان اصلا دوست ندارم یه جراح باشم

هر چقدر فکر میکنم اولویت اول من شاد بودن تو زندگیه

من توی بیمارستان نمیتونم آدم شادی باشم....میتونم حس موفقیت و رسیدن به بعضی آرزوهام و حس مفید بودن رو داشته باشم ولی نمیدونم ک واقعا این همون چیزیه ک من از زندگی میخوام؟؟؟فکر نکنم اینطور باشه

بنظر من زندگی باید بخش کمی از اون مثلا در حد یک سوم با کار کردن بگذره(البته بعد از اتمام تحصیلات ) ولی من اگر جراح بشم تا مرز ۳۵ سالگی مشغول تحصیل هستم و بعد هم دوره ی سخت کار در بیمارستان و آنکال بودن و مسئولیت های خیلی سنگینتر....من مگه چقدر قراره عمر کنم ک تا ۳۵ سالگی بخوام مشغول تحصیل باشم؟؟؟

البته در هر صورت قصد ادامه تحصیل تا تخصص و شاید فوق تخصص رو دارم ولی مسلما نه در رشته ی سختی مثل جراحی...

تمام چیزی ک من میخوام یه زندگی آروم و شاد کنار خانواده س ک بعضی وقت ها بتونم ازش دور بشم و در دنیای دیگری سیر کنم...دنیای خودم

موش...
ما را در سایت موش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : khanoomdoctor1 بازدید : 111 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 18:44